شیر بی یال و کوپال!
جوانی برای کوبیدن خال نزد دلاکی رفت و از او تقاضا کرد نقشی بر بازویش بکوبد. دلاک پرسید: چه نقشی میخواهی؟ جوان گفت: صورت شیر ژیان. مرد شروع کرد به سوزن زدن، چند سوزن که زد، درد بر جوان غلبه کرد و نتوانست تحمل کند، پرسید: از کجای شیر شروع کرده ای؟ دلاک گفت: از دُمش. جوان گفت: این جایش خیلی میسوزاند، ممکن نیست شیر دم نداشته باشد؟ شیر بی دم باش گو ای شیرساز که دلم سستی گرفت از زخم گاز دلاک عضو دیگری را شروع کرد و دو مرتبه سوزش جوان را فرا گرفت، پرسید: این بار از کجای شیر شروع کرده ای؟ پاسخ داد: از گوشش. گفت تا گوشش نباشد ای همام گوش را بگذار و کوته کن کلام
شیر بی یال و کوپال!] جانب دیگر را شروع کرد، این مرتبه جوان نالهای کرد و گفت: باز از چه جای شیر سوزن میزنی؟ جواب داد: از شکمش. گفت گو اشکم نباشد شیر را خود چه اشکم باید این ادبیر را مرد دلاک این بار عصبانی شد و از حیرت انگشت به دندان گرفت و گفت: عجب جوان کم صبر و بی طاقتی هستی! با این بی صبری صورت شیر ژیان هم میخواهی بازویت نقش کنند؟! بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد گفت در عالم کسی را این فتاد؟ شیر بی یال و دم و اشکم که دید این چنین شیری خدا کی آفرید چون نداری طاقت سوزن زدن از چنین شیر ژیان پس دم مزن
صبر أم عقیل! – «اللهم إنی فعلت ما أمرتنی فانجز لی ما وعدتنی»؛ خداوندا! من آنچه را تو دستور داده بودی انجام دادمد. (شکیبایی کردم) تو هم آنچه را [از رحمت و صلوات] به من وعده دادهای بر من ارزانی دار. سپس اضافه کرد: اگر بنا بود در این جهان کسی برای کسی بماند، یکی از حاضران میگوید: من فکر میخواهد بگوید فرزندم برای من باقی میماند؛ اما دیدم چنین ادامه داد: پیامبر اسلام برای امتش باقی میماند! پافشاری و استقامت میخ سزد ار عبرت بشر گردد به سرش هر چه بیشتر کوبند پافشاریش بیشتر گردد