«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

نجاشی پادشاه حبشه

نجاشی پادشاه حبشه بود، او مسیحی و دارای صفات انسانی مانند عدالت و مهربانی بود، پیامبر که در آغاز بعثت، گروهی از مسلمانان را به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه فرستاد. نجاشی به آنها پناه داد و کمال احترام را از آنها به عمل آورد. این پناهندگان حدود پانزده سال در حبشه ماندند و سپس به مدینه مهاجرت کردند.
در موقعی که مسلمانان در حبشه بودند رسول خدا یک نامه برای نجاشی نوشت و در آن نامه او را به اسلام دعوت کرد و چند آیه قرآن را «که مربوط به حضرت عیسی و مریم بود» در نامه نوشت. وقتی نامه به او رسید، نامه را گرفت و از روی احترام به چشمش‌گذاشت و به خاطر تواضع در برابر نامه پیامبر را از تختش پایین آمد و روی زمین نشست و گواهی به یکتایی خدا و صدق رسالت پیامبر داد.
سپس به نامه رسان گفت: اگر می‌توانستم به خدمت پیامبر می رسیدم، ولی افسوس که نمی‌توانم و در جواب نوشت: یا رسول خدا دعوت تو را تصدیق و اجابت نمودم و به دست جعفر بن ابی طالب قبول اسلام کرده ام و…

نام نویسنده: علی محمد عبد اللهی
منبع حکایت: عاقبت بخیران عالم،جلد ۱
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی