پهلوانی هنرهای بسیار از خود نشان داده و پهلوانان جهان را بر زمین افکنده و شهرتی فراوان یافت. از بسیاری توانائی و قدرت، به غرور افتاد و روی به طرف آسمان کرده و گفت: بارخدایا حالا جبرئیل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم نمایم، زیرا در زمین کسی نیست که تاب مقاومت من را داشته باشد.
چند روز نشد که حق تعالی او را ضعیف و ناتوان کرد و برای شکستن غرورش او را به ویرانهای انداخت آنقدر ضعف بر او غالب شد که سرش را بر خشتی گذاشته و موشی بر رویش جست و سر انگشتان پایش را به دندان میگزید ولی او قدرت نداشت تا پایش را جمع کند صاحب دلی از کنار وی بگذشت و گفت: خداوند یکی از لشگریانش را که از همه کوچکتر است بر تو مسلط فرمود، تا متنبه شوی و از غرور توبه کنی، اگر استغفار کنی خداوند با وجودی که صبور است غیور هم هست و تو را عافیت دهد.