«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

کاری برتر از طلا روی زمین

موسی ( علیه السلام) پیش از نبوت از مصر فرار کرد و پس از تحمل آن همه سختی و گرسنگی، به مدین رسید ، دید عده ای برای آب دادن گوسفندان در کنار چاهی گرد آمده اند ، در میان آنها دختران شعیب پیغمبر هم بودند  ،موسی به دختران شعیب کمک کرد و گوسفندان آنها را آب داد. دختران به خانه برگشتند .موسی زیر سایه رفته و از فرط گرسنگی دعا کرد که خداوند نانی برای رفع گرسنگی به او برساند ، یکی از دختران حضرت شعیب (علیه السلام ) نزد موسی آمد و گفت: پدرم تو را می خواند تا پاداش آب دادن گوسفندان ما را به تو بدهد موسی همراه دختر به منزل شعیب آمد. وقتی وارد شد، دید غذا آماده است ، موسی کنار سفره  همچنان ایستاده بود.
شعیب به او گفت: جوان! بنشین شام بخور . موسی پاسخ داد: پناه به خدا می برم. شعیب گفت: چرا؟ مگر گرسنه نیستی؟ موسی جواب داد: آری! ولی می ترسم که این غذا پاداش آب دادن گوسفندان باشد ، ما خاندانی هستیم که کاری را که برای خدا و آخرت انجام داده ایم، اگر در برابر آن زمین را پر از طلا کنند و به ما بدهند ذره ای از آن را نخواهیم گرفت. شعیب قسم خورد که غذا به خاطر پاداش نیست و مهمان نوازی عادت او و پدران اوست. آن‌گاه موسی نشست و مشغول غذا خوردن شد .

نام نویسنده: علامه مجلسی
انتشارات کتاب: الاسلامیه
شماره صفحات ارسال شده: ۲۱
منبع حکایت: بحار الانوار ج ۱۳
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی