«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

ابو خیثمه

مالک بن قیس مشهور به ابوخیثمه از یاران رسول خدا بود و در بسیاری از جنگها شرکت داشت . او و چند نفر از رفتن جنگ تبوک خودداری کردند. بعد از ده روز از حرکت رسول خدا به سوی تبوک ، در ظهر گرمای شدید تابستان ، از بیرون آمد و در میان باغی که داشت برای دو همسر خود سایبانی ساخته بود: آنان کوزه آب خنک آماده و غذا مطبوعی تهیه و سایبان را آب پاشیده تا هوای داخل آن خنک باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتی ابو خیثمه نظری به زنان و آب سرد و غذا همسران زیبا در آسایش انداخت به یاد رسول خدا افتاد و نفسش به او گفت : رسول خدا در گرما و سختی ، من در راحتی و آسایش روا نبود، بعد گفت : منافق در دین شک می کند ولی نفسم بهمان جهتی که دین توجه می کند روی می آورد. وسائل سفر را برایش آماده و با شتر بسوی جنگ تبوک رهسپار شد در راه با عمیر بن وهب رفیق شد، وقتی نزدیک اردو و پیامبر رسید به عمیر گفت: من تخلف از همراهی پیامبر کرده ام بگذار تنها برای عذرخواهی بروم. شخصی به پیامبر عرض کرد: کسی از راه می رسد! پیامبر فرمود: خدا کند ابوخیثمه باشد؟ چون نزدیک شد و شتر را خوابانید شرفیاب حضور پیامبر شد و پیامبر فرمود: از تو همین انتظار را داشتم ؛ و او داستان حرکت و حدیث نفس خود به عرض پیامبر رسانید؛ و پیامبر درباره اش فرمود

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: یکصد موضوع، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی