«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

بی چیزان با آبرو

ابو بصیر گفت: به امام صادق ( علیه السلام ) عرض کردم : یکی از شیعیان شما که مردی پرهیزکار است بنام عمر پیش عیسی بن اعین آمد و تقاضای کمک کرد با اینکه تنگدست بود. عیسی گفت: نزدم زکات هست ولی به تو نمی دهم، زیرا دیدم گوشت و خرما خریدی و این مقدار اسراف است. عمر گفت: در معامله ای یک درهم بهره من گردید، یک سوم آن را گوشت و قسمت دیگر را خرما و بقیه‌اش را به مصرف احتیاجات منزل رساندم.

امام مدتی پس از شنیدن این جریان افسرده شد و دست خود را بر پیشانی گذاشت و پس از آن فرمود: خداوند برای تنگدستان سهمیه‌ای در مال ثروتمندان قرار داده به مقداری که بتواند با آن به خوبی زندگی کنند، و اگر آن سهمیه کفایت نمی‌کرد بیشتر قرار می داد؛ از این جهت باید به آنها بدهند به مقداری که تأمین خوراک و پوشاک و ازدواج و تصدق و حج ایشان بنماید، و نباید سختگیری کنند مخصوصا به مثل عمر که از نیکوکاران است.

 

 

نام نویسنده: سید علی اکبر صداقت
منبع حکایت: کتاب یکصد موضوع، پانصد داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی