«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ» (نهج البلاغه، حکمت 197)

شیخ انصاری چگونه شیخ انصاری شد؟

مرحوم شیخ مرتضی انصاری با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس مسافرت نمود، پس از آن به تهران آمد و در حجره یکی از طلاب منزل گرفت.

روزی شیخ به همان طلبه، مختصر پولی داد تا نانی بگیرد، وقتی برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته است. به او گفت: پول حلوا را از کجا آوردی؟ گفت: قرض گرفتم. شیخ فقط آن مقدار از نان را که حلوائی نبود، برداشت و فرمود: من یقین ندارم برای اداء قرض زنده باشم.

روزی همان طلبه پس از سال‌ها به نجف آمد، عظمت شیخ را دید و خدمت ایشان عرض کرد: چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود و اینک در رأس حوزه علمیه قرار گرفته‌اید و مرجع همه شیعیان جهان شدید؟!

شیخ فرمود: چون جرأت نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرأت نان و حلوا را با هم تناول نمودی.

انتشارات کتاب: حوزه
منبع حکایت: با اقتباس و ویراست از کتاب یک‌صد موضوع 500 داستان
پرینت
اشتراک در واتس اپ
اشتراک در تلگرام
0 0 رای ها
امتیازدهی به حکایت
default
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

حکایت های پیشنهادی